قال امیرالمومنین علی علیه السلام ؛
اسرارُ کلام اللهِ فِی القرآن و اسرارُ القرآن فِی الفاتحهِ و اسرارُ الفاتحهِ فی بسم ِاللهِ الرحمن الرحیم و اسرارُُ بسم الله الرحمن الرحیم فی باء بسم الله الرحمن الرحیم واسرارُ الباء فی النقطه التی تحتَ الباء وانا النقطه ُالتی تحتَ الباءِ .
….جمیعُ ما فی القرآن فِی باء بسم اللهِ و انا النقطه ُتحتَ الباء .(وحدت از دیدگاه عارف و حکیم /علامه حسن حسن زاده آملی ص۱۲۲)…..
….جمیعُ ما فی القرآن فِی باء بسم اللهِ و انا النقطه ُتحتَ الباء .(وحدت از دیدگاه عارف و حکیم /علامه حسن حسن زاده آملی ص۱۲۲)
در شرح انفسی بسم الله الرحمن الرحیم
پناهم بر خــدا از جان شیطان – همان مطرود حق درگاه سبحان
کنم آغــاز پس نـام خــــدا را – بیارم من صفات کبــریـــا را
زبعد الله که رحمان و رحیم است – کلیدی بر در گنج حکیم است
علی مولا ی ما نیکو بیان کرد – که درحمدش کلامش راعیان کرد
نموده جمع درآن اسرار فرقان – که بسم الله سراسر ظرف قرآن
چو بسم الله بباشد اختصارش – که بنهاده است حق آئینه دارش
به بسم جمع نمود دادار خود را – که در بایش نمود سالار خود را
بگفتا نقطه ام در زیر بایش – مرا بگذاشت آنجــا کبریـــایش
منم آن نقطه ی زیبای وحدت – که تحت باء آن باشد به کثرت
که نقطه نقشی از تبیان باشد – در او روشنگر از اعیان باشد
اگر هستی شده بر نقطه تعبیر – بدان کو خال لب را گشته تاثیر
ولایت جمع شود در نقطه ی باء – تو از اسرار حق جویی الــفباء
همان خال لب و فیض وُجود است – نمــاد مبدأیت را سُجـــود است
بدان که حرف باء هست رمز اصلی – الف خود حق بود در این مصلـّی
تو گویی او بها در بـــــاء دارد – که نور محض این جا راه دارد
ز باء هم استعانت گوید او را – حقیقت در پس وی جوید او را
عمل بی باء او ابتر بـدانــــــد – که خود را حاجت کوثر بدانــد
از آن ساقی که دارد حیّ داور – عمل بی بـــاء بسم گشته ابتـــر
بَرائت چون کند بی بسم آغاز – به حرف باء بنمود ش سرافراز
وزان پس در تجلـّی سین باشد – نشان از سوره ی یاسین باشـــد
سنای او به سین باشد نمایان – که مُلکش بوده است در میم پنهان
کمــال مرتبت در میم بـــاشد – وجود بسمه ات تتمیـم بــــاشد
کمال آدمی در میم غرق است – ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهان آفرینش همچون میم است – که آدم میوه ی مُـلک نعیم است
تجلـّــی می کند ذات الـــهی – به حد خود رسد هر کس کماهی
چو باشد جلوه اش اینجا و آنجا – ز چشم خود گذر با قلب بینا
تولـّوا باشدت وجه خداوند – نشان از قامت و رعنای دلبند
به کوه و دشت و دریا او هویداست – زبالا مرتبت تا قعر دریاست
دو ریشه دارد آن اسم الهی – اله و وَلـــه از نـــام صفاتی
که گر اول به آخر وصل گردد – در آن آه الــهی حصل گردد
تمام آن حروف هر یک صفاتند – چو اسماء عظیمی در نکاتند
ز اوّل هم وسط آخر به هم در – خدا را می شود انسان مُحیـّر
در این جا رحمتی باشد فراگیر – ز رحمان آیدت بس نکته ای گیر
همه عالم در آن مخمور باشند – به اِنعام خداوند خور باشند
به او وصل و ولیکن دوری از او – ز رحمان الهی رحمتی جو
ز رحمت وسعتش بر کلّ اشیاء – که شد سُوء القضایی بهر اعداء
ز مومن کافر و حتی به شیطان – نموده لطف بی حد حیّ سبحان
اگر رحمان در امکان سایه دارد – رحیم بر مومنین سرمایه دارد
همان خاصی که بهر مومنین است – چه دانی تو که شیطان در غمین است
اگر فیضی خداوند داده باشد – بدان در الرحیم بنهاده باشد
که رحمت را صفت بر عام بودست – برای خلق هستی تام بودست
رحیم را خاصّ مومن شد به آخر _که باقی باشد این رحمت سراسر
مدام و خاص و باقی زین صفت شد – که خاصان را مقام و مرتبت شد
ولیکن اسم شیطان در کمین است – که او روی صراط حق نشین است
برای نفس تو گوید هذ یــــان – چو در سیر و سلوک باشد پنهان
تجلـّی کرده الرحمن به دنیــــا – به وجه حــق به مصداق نبیـّـــا
نبی هم دست گیرد انس و جن را – هدایت می کند هر شاخ و بن را
ز رحمانی بر آدم رحمت آرد – وزآنجایی که شیطان زحمت آرد
بدان مبدأ که الله را ظهور است – وزان اسم جلالش کلّ نور است
نبوّت آن صراط مستقیم است – که مقصد در تجلـّی الرحیم است
چو نقطه بر ولایت داشت تأکید – به کار انبیـــا کـــردند تأئیـــد
تو نیز باید از این ره سر برآری – که با آیات حق گردی قراری
چو شهر علم را احمد بنا کرد – علی آن شهر را باب صفا کرد
چه خوش گفتست عطار این سخن را – چون او در یافته است گنج کهن را
که هر کو داشت بسم الله به منقار – ورا سرّی بود با حق در این کار
چونوزده حرف باشد در ترنّــم – برابر با ملائک در جهنّم
که بر انسان بـــد باشد شــــداید – و بر انسان خوب گویند محامد
به روز جمعه در ایّام هفتــــــه – تو نوزده بار بسم الله گفته
برای بنده آن چون لفظ کـُن بود – که آن راز الهی از درون بود
که بسم جزء سوره است نزد خاصّه – که در هر سوره ای معناست عامّه
چو بسم الله هر کس شد مجزّا – که فرقی هست اعضا را بر اعضا
و نیز آیات کتبی را به نفسی – نباشد فرق جز در درک حسّی
که هر کس بسمل خاصی بگوید – چو هر کس فهم خود معنا بجوید
چو بی اسم خداوند در سماوات – نبرده بنده ای ره در خرابـات
اگر خواهی شود سعی تو مشکور – بگو نام خدا را مَهــد تا گـــور
کجـــا داغ و نشــــان از آه دارد – کــه عبدالله در آنجـــا راه دارد
ادیبـــانه بیــا در سوی جـــانــان – که باشد قصری از بسمل نمایان
همان قصری که در دریای نورست – ادیب عشق را هر دم حضورست
ستاینده خاک پاک اولیاء ، محمد ادیب نیا
سوم رجب ۱۴۳۳ قمری /